چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۲۱
وسواس را چگونه درمان کنیم؟

حوزه/ اختلال وسواس، آرامش روانی انسان را مختل می‌کند و او را از مسیر طبیعی زندگی خارج می‌سازد. این اختلال صرفاً یک مشکل رفتاری نیست، بلکه حاصل تفسیر نادرست از افکار مزاحم، مسئولیت‌پذیری افراطی و کمال‌گرایی است.

به گزارش خبرگزاری حوزه، از سلسله نشست‌های علمی «روان درمانگری وسواس بر اساس رویکرد اسلامی» نشست «درمان رفتاری هیجانی معنوی وسواس با رویکرد اسلامی» با ارائه حجت الاسلام محمد فرهوش از مشاوران حوزوی از سوی مرکز مشاوره اسلامی حوزه علمیه قم( سماح) برگزار شد

متن این نشست تخصصی تقدیم شما فرهیختگان می شود:

* محورهای اصلی این نشست:

_ تعریف علمی اختلال وسواس فکری‌ـ‌عملی و تمایز آن از وسواس صرفاً مذهبی

_ چگونگی بروز وسواس در بستر باورهای دینی و رفتارهای عبادی

_ نقش مسئولیت‌پذیری افراطی، کمال‌گرایی و کنترل‌طلبی در شکل‌گیری وسواس

_ بررسی افکار مزاحم وسواسی در حوزه دین، اخلاق، مسائل جنسی و مقدسات

_ رنج پنهان افراد وسواسی و تفاوت آن با بی‌ایمانی یا سهل‌انگاری در دین

_ ضرورت اصلاح نظام شناختی و نگرشی برای درمان پایدار وسواس

_ نقش رابطه‌ی فرد با خدا و مفهوم دینداری در کاهش یا تشدید علائم وسواس

_ نقد شیوه‌های درمان ناقص و تأکید بر رویکرد شناختی‌ـ‌رفتاری مبتنی بر معنویت

بسم‌الله الرحمن الرحیم، در این مجموعه قصد داریم به موضوع درمان رفتاری، هیجانی و معنوی وسواس بپردازیم. وسواس به‌طور کلی به دو شاخه اصلی تقسیم می‌شود: «وسواس‌های فکری» و «رفتارهای جبری یا اجباری».

وسواس‌های فکری

این دسته از وسواس‌ها نیز به دو زیرشاخه تقسیم می‌شوند:

افکار منفی

شک و تردیدها

۱. افکار منفی

افکار منفی خود شامل سه حیطه اصلی هستند:

الف) افکار پرخاشگرانه:

برای مثال، فردی در کلاس درس ناگهان دچار این فکر می‌شود که بخواهد داد بزند یا سخنی زشت بر زبان بیاورد. یا مادری که چهار فرزند دارد، از جمله یک پسر شش‌ماهه که او را بسیار دوست دارد، ممکن است افکاری به ذهنش خطور کند مانند «نکند او را از پنجره پرت کنم» یا «نکند هنگام حمام کردن باعث خفگی او شوم». این افکار، ماهیتی پرخاشگرانه دارند و باعث نگرانی فرد می‌شوند، چراکه احساس می‌کند ممکن است به خودش یا دیگران آسیب برساند. نکته مهم اینجاست که فرد این افکار را مزاحم و آزاردهنده می‌داند و تمایلی به آن‌ها ندارد؛ بلکه صرفاً با آن‌ها درگیر است و سعی می‌کند با آن‌ها مقابله کند.

ب) افکار جنسی:

برای نمونه، پسری ۱۶ یا ۱۷ ساله که فردی پاکدامن است و تاکنون هیچ ارتباطی با نامحرم نداشته، ممکن است ناگهان دچار افکار جنسی نسبت به خواهر یا مادر خود شود. این افکار باعث رنجش شدید او می‌شوند تا حدی که می‌پرسد: «نکند واقعاً این کار را انجام دهم؟»

ج) افکار توهین‌آمیز به مقدسات:

فردی که به مجالس روضه امام حسین (ع) می‌رود و ایشان را دوست دارد، ممکن است افکاری منفی نسبت به امام حسین (ع) در ذهنش پدید آید. یا فردی که با پیروان ادیان دیگر مواجه می‌شود—مانند یک مسیحی یا بودایی—ممکن است افکاری منفی درباره حضرت مسیح، حضرت مریم یا حتی بت‌ها در ذهنش شکل بگیرد.

مثلاً تصور کند که «نکند من این بت را بشکنم» یا «تبر بزنم و آن را نابود کنم». این دسته از افکار، بسته به ارزش‌ها و باورهای شخصی افراد، به شکل‌های مختلف بروز می‌کنند و موجب ناراحتی و آزار فرد می‌شوند.

۲. شک و تردیدها

شک و تردیدها نیز در سه حوزه اصلی بروز پیدا می‌کنند:

الف) شک در امور وجودی:

شک‌هایی از این دست که «آیا واقعاً وجود دارم؟»، «آیا دنیا واقعی است؟»، یا «نکند ما در خواب هستیم؟». این افکار گاه به قدری قوی هستند که فرد با وجود مطالعه فراوان در حوزه فلسفه، هنوز اطمینان قلبی لازم را پیدا نکرده است.

ب) شک در مسائل مقدس:

مانند اینکه «آیا خدا وجود دارد؟»، «آیا قرآن واقعی است؟» یا «آیا پیامبر اسلام واقعاً آخرین پیامبر بوده‌اند؟». این نوع شک‌ها برای فرد بسیار آزاردهنده‌اند و حتی ممکن است پس از سال‌ها مطالعه، همچنان به یقین نرسیده باشد.

ج) شک در امور روزمره:

این نوع شک‌ها معمولاً زمینه‌ساز وسواس عملی هستند. برای مثال، فردی که درِ ماشین را بسته اما باز دوباره برمی‌گردد تا بررسی کند، یا کسی که پس از وضو شک می‌کند آیا آب به‌درستی جاری شده یا نه، بنابراین مجدداً آب می‌ریزد. یا فردی که در تصمیم‌گیری دچار وسواس است؛ مثلاً ساعت‌ها مقابل مغازه آب‌میوه‌فروشی ایستاده و نمی‌تواند تصمیم بگیرد که کدام آب‌میوه را انتخاب کند؛ چراکه درگیر معیارهایی مانند تازگی، فصل، طبع، جایگاه اجتماعی و قیمت است. یا فردی که سال‌هاست نمی‌تواند در مورد انتخاب رشته تحصیلی خود تصمیم بگیرد.

زندگی زیر سایه دشمنِ آرامش؛ وسواس را چگونه درمان کنیم؟

رفتارهای جبری یا اجباری

این دسته از رفتارها نیز انواع مختلفی دارند و به چند شیوه قابل تقسیم‌بندی‌اند:

۱. رفتارهای منطقی افراطی و غیرمنطقی جادویی

رفتارهای منطقی افراطی:

برای مثال، دست فرد به لیوانی خورده که خاکی است؛ بنابراین تصمیم می‌گیرد دستش را بشوید. در ظاهر رفتاری منطقی است، اما وقتی این شستن به ۱۲ بار می‌رسد، دیگر از حالت منطقی خارج شده است.

رفتارهای غیرمنطقی جادویی:

در این نوع رفتار، رابطه‌ای منطقی میان نگرانی فرد و عمل انجام‌شده وجود ندارد. مثلاً فردی که نگران است پدرش تصادف کند، سه بار باید دست خود را بچرخاند تا مطمئن شود پدرش سالم خواهد ماند. این رفتارها مبتنی بر «تفکر جادویی» هستند و از منطق عقلانی پیروی نمی‌کنند.

۲. رفتارهای آشکار و پنهان

رفتارهای آشکار:

مانند شستن مکرر دست‌ها—مثلاً دوازده بار.

رفتارهای پنهان:

رفتارهایی که قابل مشاهده نیستند، اما در ذهن فرد رخ می‌دهند؛ مانند شمردن چراغ‌های سقف هنگام رفت‌وآمد یا شمردن موزاییک‌ها. یا تکرار یک ذکر خاص.

تفاوت مهم میان این رفتار و ذکر گفتن یک فرد متدین در این است که فرد وسواسی نوعی اجبار درونی شدید را تجربه می‌کند؛ به‌گونه‌ای که اگر آن را انجام ندهد، دچار اضطراب و بی‌قراری می‌شود و نمی‌تواند به سایر امور خود بپردازد؛ اما در افراد متدین، این رفتارها اختیاری است.

ممکن است ذکر بگوید، صدقه بدهد، یا اصلاً کاری نکند. او حق انتخاب دارد، اما فرد وسواسی مجبور است اعمال خاصی را در چارچوب‌های مشخص انجام دهد تا به آرامش موقتی برسد.

۳. دسته‌بندی سوم: رفتارهای اجتنابی، ایمنی‌بخش و اطمینان‌جویانه

رفتارهای اجتنابی:

فرد از موقعیت‌هایی که موجب اضطرابش می‌شود، فاصله می‌گیرد. برای مثال، به لیوانی خاکی نزدیک نمی‌شود تا احساس آرامش کند. اما همین پرهیز، اضطراب عمیق‌تری ایجاد می‌کند؛ چراکه ذهن او این‌گونه شرطی می‌شود که گردوغبار خطرناک است.

به‌تدریج فاصله‌ای که حفظ می‌کند بیشتر می‌شود: از ۷۵ سانتی‌متر به یک متر، سپس یک و نیم متر. حتی ممکن است اگر دست پزشک به لیوان خورده باشد، از دست پزشک هم اجتناب کند. کم‌کم استفاده از دستکش یا اجتناب از مکان‌هایی که ممکن است آلودگی داشته باشند، به رفتار عادی او تبدیل می‌شود.

رفتارهای ایمنی‌بخش:

هنگامی که فرد دستش به لیوان خاکی خورده، بلافاصله به شستن دست می‌پردازد. ابتدا یک‌بار، سپس دوبار، تا زمانی که احساس کند «دستم واقعاً تمیز شده است». اما به‌مرور، این شستن‌ها افزایش می‌یابد و ممکن است به ۲۴ بار در روز برسد. اگرچه موقتا احساس آرامش ایجاد می‌شود، اما اضطراب درونی عمیق‌تر می‌گردد.

رفتارهای اطمینان‌جویانه:

فرد پس از انجام رفتار خاصی، مدام از دیگران سؤال می‌پرسد. مثلاً پس از شستن دست، از پدر، مادر، همسر، دوست یا حتی دفتر مرجع تقلید می‌پرسد که «آیا این آب که ریخت، تمیز بود؟».

این افراد دچار دقت افراطی در جزئیات هستند؛ مثلاً نگران‌اند که «آیا نسیمی که عبور کرد، به دست من خورد و باعث نجاست شد؟» یا «بخاری‌ای که روشن بود، بخارش به دست من خورد، آیا پاک بود یا نجس؟».

حتی اگر دیگران اطمینان دهند، ممکن است شک کنند که «شاید او برای آرام کردن من این را گفت». در نهایت، تنها وقتی آرام می‌گیرند که خود مرجع تقلید به ایشان پاسخ دهد.

* نقش بینش و تفکیک وسواس از دینداری

یکی از نکات بسیار مهم در جلسه اول درمان، این است که پس از طی مراحل اولیه شامل اصول مصاحبه، برقراری رابطه درمانی، همدلی و ارزیابی‌های اولیه، انواع مختلف وسواس را یک‌بار به‌طور کامل با مراجع مرور کنیم.

این کار به ایجاد بینش در فرد کمک شایانی می‌کند، به‌ویژه برای کسانی که وسواس مذهبی دارند. هنگامی که فرد متوجه می‌شود که وسواس او تنها محدود به مسائل مذهبی نظیر وضو و طهارت نیست، بلکه شامل افکار و شک و تردیدهایی است که در سایر جنبه‌های زندگی نیز او را آزار می‌دهند، آمادگی بیشتری پیدا می‌کند تا میان «دینداری» و «وسواس دینی» تمایز قائل شود.

از عوامل اصلی که وسواس مذهبی را به‌شدت مقاوم می‌کند، «فقدان بینش» در فرد است. شخص تصور می‌کند رفتاری که انجام می‌دهد، مطابق با رضایت الهی است.

بنابراین اگر بتوانیم به‌خوبی این تفکیک را ایجاد کنیم که دینداری امری پسندیده و ارزشمند است و شاخصه‌های مشخصی دارد، و آنچه اکنون با آن مواجه هستیم «وسواس مذهبی» است، این تمایز کمک بزرگی به درمان خواهد کرد.

بنده در جلسات مشاوره، ابتد اگر مشاهده کنم که مُراجع مقاومت دارد—مثلاً از همسر، فرزندان یا دیگران شکایت می‌کند که چرا آداب شرعی را رعایت نمی‌کنند—برای کاهش مقاومت با او همراهی می‌کنم. می‌گویم: «کار شما خوب است، انسان باید منظم و دقیق باشد. به‌ویژه در دوران کرونا، رعایت بهداشت بسیار مهم است».

اما معمولاً مُراجع خودش پس از مدتی اعتراض می‌کند: «آقا، زندگی من دارد از هم می‌پاشد، دیگران این‌گونه نیستند». همین اعتراف اولیه، بعدها در جلسات درمان بسیار کمک‌کننده خواهد بود. زمانی که مُراجع دوباره دچار مقاومت می‌شود، به او یادآوری می‌کنم: «به‌خاطر داری زمانی خودت گفتی این رفتارها زندگی‌ات را مختل کرده؟». این شیوه، اختلاف‌نظر را در جلسات بعدی کاهش می‌دهد و مقاومت را تضعیف می‌کند.

همچنین به مُراجع توضیح می‌دهم که در درمان وسواس، ما یک ضرب‌المثل داریم: «اگر با یک فرد وسواسی وارد بحث شوی، بدان که همیشه او برنده است.»

علت این مسئله آن است که فرد وسواسی به جزئیاتی توجه می‌کند که معمول نیستند و دقتی فراتر از دقت عرفی دارد، حتی در زمینه‌هایی که اصلاً مرتبط با وسواس نیستند.

برای توضیح بهتر، مثالی می‌زنم. فرض کنیم فردی برای مشکل وضو گرفتن مراجعه کرده و در عین حال وسواس‌هایی در موضوعات دیگر مانند طهارت و نجاست نیز دارد. این فرد برای گرفتن یک وضو ساده، ممکن است سه ساعت و نیم وقت صرف کند.

وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم او مراحل وضو را با جزئیاتی افراطی انجام می‌دهد؛ مثلاً ابتدا بررسی می‌کند که هیچ مانعی بر پوستش نباشد، بعد به سراغ دست‌ها می‌رود، گوشه ناخن و کناره‌های انگشت را با دقت می‌نگرد، سپس صورت و سایر اعضا را شست‌وشو می‌دهد و در همه این مراحل، دچار شک و تردید است.

به مُراجع توضیح می‌دهم که اگر قرار باشد همه ما مانند او وضو بگیریم، باید چهارده یا پانزده ساعت از شبانه‌روز را صرف وضو و غسل و نماز کنیم. در حالی‌ که طبق سیره اهل‌بیت (ع) و سنت علما و مراجع تقلید، چنین چیزی دیده نمی‌شود. در متون شیعی نیز هیچ نشانی از این حد از دقت افراطی وجود ندارد.

اینجاست که اهمیت «فرهنگ» در شکل‌گیری وسواس روشن می‌شود. محتوای افکار وسواسی متناسب با نظام ارزشی و فرهنگی هر فرد است.

بسیاری از رفتارهای اجباری، در چارچوب فرهنگ فرد قابل تحلیل‌اند. بنابراین هنگام ارزیابی وسواس، باید ابعاد معنوی مُراجع نیز در نظر گرفته شود: اینکه چگونه با دین آشنا شده، از چه راهی مفاهیم دینی را دریافت کرده، چه شناختی از احکام و باورهای مذهبی دارد. این اطلاعات در نوع مداخله درمانی ما بسیار مؤثر خواهد بود.

* برای برقراری ارتباط بهتر با مُراجع، از تجربه‌های خودم مثال بزنیم

برای نمونه، وسواس تمیز کردن در بستر مذهبی، به وسواس طهارت و نجاست تبدیل می‌شود. یا فردی از فرهنگ دیگر، مثلاً یک مسیحی وسواسی، ممکن است هنگام راه رفتن نگران باشد که پایش روی دو موزاییکی قرار نگیرد که به شکل صلیب هستند، یا نگران است که مبادا به گیاه یا حشره‌ای صدمه بزند.

این مثال‌ها به مُراجع کمک می‌کند تا بفهمد آنچه تجربه می‌کند، «وسواس» است نه «دین‌داری».

در توضیح وسواس فکری، برای مُراجع روی تخته مفهومی ترسیم می‌کنم و می‌گویم: «هر انسان در طول شبانه‌روز حدود بیست هزار فکر به ذهنش می‌رسد. افرادی که نسبت به استرس آسیب‌پذیری بیشتری دارند، زمانی که افکاری مخالف نظام ارزشی‌شان به ذهن‌شان می‌رسد، دچار استرس می‌شوند.

سپس تلاش می‌کنند با آن مقابله کنند. اما پس از مدتی شکست می‌خورند. این شکست باعث افزایش استرس می‌شود و در نهایت وسواس تشدید می‌گردد».

در ادامه، برای ملموس شدن موضوع، مثالی می‌زنم: فرض کن فردی در میان امامان، بیش از همه به امام هادی (ع) علاقه دارد. حال اگر فکری منفی درباره ایشان به ذهنش خطور کند، استرس شدیدتری را تجربه خواهد کرد. او دقیقاً از همان نقطه آسیب‌پذیر می‌شود. بنابراین برایش توضیح می‌دهم که چگونه وسواس از همین واکنش شروع می‌شود و در او تقویت می‌گردد.

گاهی برای برقرار کردن ارتباط بهتر با مُراجع، از تجربه‌های خودم مثال می‌زنم تا بداند که به دین و احکام پایبندم و هدف من مقابله با وسواس است، نه با دین‌داری. برای نمونه، می‌گویم: «روزی که به خانه برگشتم، دیدم لوله آب زیر سینک آشپزخانه ترکیده و آشپزخانه پر از آب شده. رفتم سر چاه را باز کردم، آب‌ها را جمع کردم، و متوجه شدم قسمتی از پایم خونی شده است.

چون احتمال می‌دادم این خون از قبل بوده، همان محل را شستم. در مجموع، این کار حدود چند دقیقه طول کشید. اما فرد وسواسی در چنین شرایطی دچار شوک می‌شود، گمان می‌کند بحران بزرگی رخ داده است و شروع می‌کند همه‌جا را—از سقف و یخچال تا گاز و کف زمین—شست‌وشو دادن. چون فکر می‌کند احتمال دارد قطره‌ای از این آب به آن نقاط پاشیده باشد».

زندگی زیر سایه دشمنِ آرامش؛ وسواس را چگونه درمان کنیم؟

* آگاه کردن وسواس به جهل و خطای محاسباتی

حدود چهل یا چهل‌وپنج سال پیش، فردی نزد مرحوم آقای اشتهاردی آمد و گفت: «آقا، خبر دارید امسال همه نان‌های سنگک در قم نجس شده‌اند؟».

علتش را این‌طور شرح داد که دو ماه قبل، برف سنگینی آمد. مردم روی این برف‌ها راه می‌رفتند، در حالی‌که سگ‌های ولگرد هم از همان مسیر عبور می‌کردند.

حال آن کفش‌ها و گیوه‌هایی که به این برف‌ها خورده‌اند، وارد نانوایی می‌شدند و با سنگک تماس پیدا می‌کردند. بعد هم آرد روی این سنگ های کوره پاشیده می‌شد و خمیر روی آن‌ها قرار می‌گرفت. در نتیجه، همه نان‌ها نجس شده‌اند.

در پاسخ، آقای اشتهاردی با لبخند می‌فرمودند: «در اسلام، «نجاست حسابی» به معنای واقعی آن اهمیت دارد، نه به‌معنای محاسبات افراطی و دقت‌های ذهنی. نجاستی که با مشاهده و معیار شرعی قابل تشخیص است، معتبر است؛ نه آن‌چه از دقت‌های عقلی افراطی حاصل شود».

بنابراین یکی از مهم‌ترین اهداف درمان، آگاه کردن مراجع است از این‌که: «من بیشتر از دیگران دقت می‌کنم؛ من بیش از دیگران شک می‌کنم.»

او باید یاد بگیرد که به‌جای تلاش برای دستیابی به یقین، مانند افراد متدین رفتار کند؛ همان‌طور که مراجع و علما می‌گویند:

«در شک، تنها شک معتبر نیست؛ گاهی حتی یقین وسواسی هم معتبر نیست.»

مثلاً اگر قطره‌ای خون روی پارچه‌ای افتاده باشد، افراد متدین معمولاً دو بار پارچه را به هم می‌مالند و با آب می‌شویند و از آن عبور می‌کنند. وسواس در پی «یقین شخصی» است؛ در حالی که باید بیاموزد مثل عرفِ متدینین عمل کند.

در اینجا به یکی از ارکان اصلی وسواس می‌پردازیم: شک و تردید.

درمانگر به مراجع می‌آموزد که باید «شک را در آغوش بگیرد»؛ باید بیاموزد چگونه با شک زندگی کند، نه آن‌که تلاش کند آن را از میان ببرد.

یکی از دغدغه‌های بسیار مهم مراجعان این است که: «آیا این درمان، من را از دینداری و از خدا دور نمی‌کند؟» این نگرانی، کاملاً جدی و اساسی است؛ بنابراین بسیار اهمیت دارد که در رابطه‌ی درمانی، که باید بر پایه‌ی اعتماد و امنیت شکل بگیرد، بتوانیم این اطمینان و آرامش را به مراجعه منتقل کنیم که «من هم به ارزش‌های اسلامی پایبندم، من هم دینداری را دوست دارم، من هم احکام شرعی را دوست دارم و به آن‌ها عمل می‌کنم.»

برای اینکه این اطمینان در فضای درمانی ایجاد شود، من معمولاً یک مثال ملموس برای مراجعه می‌زنم. به او می‌گویم: «تصور کن فردی وسواس در وضو گرفتن دارد.

هر بار که می‌خواهد وضو بگیرد، این کار سه تا سه‌ونیم ساعت طول می‌کشد. حالا اذان مغرب شده، و او با خودش می‌گوید: وای باز وقت نماز شد.

این نگاه، به وضوح نشان می‌دهد که دقت افراطی در جزئیات چگونه می‌تواند انسان را از خداوند دور کند. در حالی که ما باید در طول روز بتوانیم با خداوند مناجات کنیم، به زیبایی‌های هستی و عظمت آن توجه کنیم و از این راه، به بزرگی و عظمت خالق‌مان پی ببریم؛ اما این حساسیت بیش از اندازه نسبت به پاکی و نجاست و تمیزی، ذهن ما را به‌شدت مشغول می‌کند و فرصت مناجات و توجه عمیق به خداوند را از ما می‌گیرد.

طرح این موضوعات در فرآیند مصاحبه‌ی انگیزشی، می‌تواند در مراجعه تأثیرگذار باشد و به او نشان دهد که درمان، نه‌تنها او را از خدا دور نمی‌کند، بلکه هدفش نزدیکی بیشتر به خداست.

امروزه در روان‌درمانی، به ابعاد مذهبی و معنوی درمان توجه می‌شود. در مدل دی‌ان‌ای (DNA)، ارزیابی فرهنگی نیز مدنظر قرار گرفته و نشان داده شده که معنویت، همراه با مثبت‌نگری و انعطاف‌پذیری، از طریق مکانیزم‌هایی خاص می‌تواند بر بهزیستی روانی تأثیرگذار باشد.

اما نکته‌ای که من می‌خواهم بر آن تأکید کنم، این است که اهمیت معنویت در درمان وسواس، دوچندان است؛ حتی بیش از آن‌چه که در اختلالات دیگر مانند اضطراب، افسردگی یا سایر اختلالات روانی مطرح است.

در درمان وسواس، باید به‌صورت خاص و ویژه به ابعاد معنوی توجه کنیم، خصوصاً ارزیابی وسواس مذهبی مراجعه. در همین راستا، من یک ابزار تشخیصی طراحی کرده‌ام که علاوه بر وسواس‌های فکری و عملی، وسواس مذهبی را نیز به‌صورت مجزا مورد سنجش قرار می‌دهد.

ان‌شاءالله مقاله‌ی مربوط به این ابزار در گروه‌های علمی ارسال خواهد شد تا همکاران بتوانند از آن استفاده کنند.

* سه نوع پروتکل درمانی وسواس، براساس مقالات علمی معتبر

وقتی به مقالات علمی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که برخی از آن‌ها به ابعاد معنوی در درمان وسواس پرداخته‌اند و درمان با رویکرد اسلامی را بررسی کرده‌اند. با این حال، ما سه نوع پروتکل درمانی را مشاهده می‌کنیم:

نوع اول، پروتکل‌هایی هستند که نویسندگان آن‌ها از تحصیلات روان‌شناسی خوبی برخوردار بوده‌اند، اما آشنایی عمیقی با ابعاد عرفانی و اسلامی دین نداشته‌اند.

این دسته از پژوهشگران، مکانیزم‌های روان‌شناختی درمان را به‌خوبی می‌شناسند، اما نتوانسته‌اند از ظرفیت‌های غنی معنویت و عرفان اسلامی به‌درستی بهره ببرند؛ در نتیجه، جنبه‌ی معنوی درمان در کار آن‌ها ضعیف است.

نهایتاً شاید به ارزش‌های مراجعه احترام بگذارند، اما نمی‌توانند آن ارزش‌ها را به‌درستی فعال کرده و در مسیر درمان به کار گیرند.

دسته‌ی دوم، پروتکل‌هایی هستند که نویسندگان آن‌ها تحصیلات دینی، اخلاقی یا حوزوی دارند و با ابعاد مذهبی آشنا هستند؛ اما از تحلیل روان‌شناختی و مکانیزم‌های علمی روان‌درمانی غفلت کرده‌اند. این دسته نتوانسته‌اند گام‌های دقیق درمانی و تحول روانی را به‌خوبی طراحی کنند.

اما دسته‌ی سوم، پروتکل‌هایی هستند که نویسندگان آن‌ها هم به روان‌شناسی و روان‌درمانی مسلط‌اند و هم با آموزه‌های اسلامی آشنایی عمیق دارند. این دسته، درمان‌هایی طراحی کرده‌اند که هم از نظر علمی و هم از نظر دینی، کارآمد و مؤثرند.

پس ما نیازمند پروتکلی هستیم که در آن «احساس معنا»، «مثبت‌نگری»، «انعطاف‌پذیری» و «ابعاد معنویت» لحاظ شده باشد؛ همچنین درمان‌های گذشته که در زمینه‌ی درمان وسواس کارآمد بوده‌اند، نیز در طراحی آن گنجانده شود.

* شیوه درمان مراجعه کننده

در این درمان، ما یک گام جلوتر می‌رویم. ما به مُراجع می‌گوییم: «این افکار، گناه نیستند. این‌که گاهی افکار منفی نسبت به خداوند به ذهنت می‌آید، نشانه‌ی بیماری است، نه گناه. این وسواس است.» حتی یک گام فراتر می‌رویم: ما در ارزیابی ثانویه‌ی معنوی، یک نگاه مثبت را وارد می‌کنیم. می‌گوییم: «نه‌تنها این گناه نیست، بلکه می‌تواند یک فرصت برای تقرب به خدا باشد.»

برای اینکه این موضوع را برای مراجعه تبیین کنم، به او توضیح می‌دهم: «ما یک جسم داریم و یک روح.» بعد روی تخته، دو بیضی رسم می‌کنم و می‌گویم: «گاهی اوقات جسم ما دچار بیماری می‌شود، مثلاً سرماخوردگی. آیا این گناه است؟» مراجعه پاسخ می‌دهد: «خیر.» ادامه می‌دهم: «اگر کسی با پوکی استخوان متولد شود، آیا این گناه است؟» باز هم پاسخ منفی است. بعد می‌گویم: «در چنین حالتی، ما دو نوع پاداش معنوی داریم: یکی تلاش برای درمان؛ مثل کسی که فیزیوتراپی می‌رود یا قرص کلسیم مصرف می‌کند. و دوم، صبر در انجام کارهای روزمره با وجود بیماری.»

به مُراجع می‌گویم: «شما و من هر دو برای رضای خدا در این جلسه‌ی مشاوره حاضر شده‌ایم. شما راحت از پله‌ها بالا آمدید، اما من با سختی بالا آمدم. طبق قاعده‌ی «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی»، من تلاش بیشتری کردم و از این جهت، رشد معنوی بیشتری نصیبم شده است.»

در ادامه برای منسجم‌سازی بحث، به مُراجع می‌گویم که لازم است چند دقیقه به یاد بیاوریم که هدف اصلی ما از زندگی چیست و برای چه به دنیا آمده‌ایم.

می‌گویم: «خداوند متعال، روح ما را آفریده است.» در اینجا باید توجه داشت که در نگاه مراجعه، گاه خداوند به‌صورت یک مفهوم انتزاعی و غیرشخصی درک می‌شود.

یکی از وظایف ما در این مسیر، ایجاد یک ارتباط صمیمی، معنوی و نزدیک میان فرد و خداست. زیرا آن اضطراب و منفی‌نگری که در سایر جنبه‌های روان فرد تأثیر گذاشته، در خداپنداری او نیز اثرگذار بوده است. معمولاً مراجُع خدایی قهار و خشن را تصور می‌کند که منتظر فرصت برای مجازات اوست؛ لذا ارتباط با خدا برایش آمیخته با ترس است، نه محبت.

من در فرآیند درمان، به‌صورت غیرمستقیم، احساسات مثبت فرد نسبت به خدا را تقویت می‌کنم. مثلاً وقتی نام مراجعه را می‌پرسم، فرض کنیم «امیر محمدی» باشد، به او می‌گویم: «خداوند متعال، روح امیر را از عالم مجردات آفرید. همان‌گونه که در آسمان‌ها فرشتگانی دارد که برخی فقط در حال تسبیح‌اند، برخی در حال تحمید، برخی دائم در رکوع و برخی در سجودند؛ روح انسان نیز از همان عالم است، اما خداوند خواست که صفات خاصی از خودش را در امیر متجلی کند. برای همین، روح او را به جسمی در عالم دنیا پیوند داد.»

عالم دنیا، تحت سلطه‌ی زمان و مکان است؛ هر موجودی در آن، دستخوش تغییر است. همان‌طور که حرکت جوهری در فلسفه‌ی صدرایی مطرح شده، همه چیز در حال شدن است. تخته‌ای که امروز در کلاس هست، با ده سال پیشش متفاوت است. ماژیکی که الان در دست داریم، با یک دقیقه قبل فرق دارد. روح، که از عالم ثابت مجردات آمده، با ورود به دنیا و پیوند با جسم، قابلیت پیدا می‌کند تا ظرفیت وجودی‌اش توسعه یابد.

هدف زندگی در این دنیا چیست؟ رشد روح، رشد معنوی. این رشد از طریق «توجه به خدا» و «تلاش در راه خدا» اتفاق می‌افتد. توجه به خدا یعنی عبادت. تلاش در راه خدا یعنی بندگی.

برای روشن‌سازی این مفاهیم، از استعاره‌هایی استفاده می‌کنم. مثلاً می‌گویم: «امیر، تصور کن کنار دریایی ایستاده‌ای و قرار است به مردم آب بدهی. یکی با قاشق آمده، یکی با لیوان، یکی با دیگ. آن کسی که با لیوان آمده، اگر یک پارچ آب به او بدهی، آیا در لیوان جا می‌گیرد؟ نه. پس باید ظرفیتش را افزایش دهد. خداوند می‌خواهد ظرفیت تو را افزایش دهد.»

و به همین ترتیب ادامه می‌دهم تا مراجعه احساس کند که آمدنش به دنیا هدفی والا داشته و خداوند او را برای جایگاهی خاص برگزیده است.

زندگی زیر سایه دشمنِ آرامش؛ وسواس را چگونه درمان کنیم؟

* لطفاً به من بگویید با وسواسم چه کنم؟

در اولین پرسش در حال حاضر، شما می‌فرمایید: «آقا، دست شما درد نکند، کلاس عقاید خیلی خوبی بود، اما من برای درمان وسواس آمده‌ام. لطفاً به من بگویید با وسواسم چه کنم؟»

من دقیقاً همین جمله را به مُراجع می‌گویم، بعد می‌آیم و برایش مثالی می‌زنم تا ارتباط بین این دیدگاه، این جهان‌بینی، و درمان وسواس را روشن کنم. ببینیم که درمان وسواس چه ارتباطی با این نگاه دارد.

باز هم با یک مثال برایش توضیح می‌دهم. می‌گویم: «نگاه کن، دو نفر هستن، هر دو ده هزار تومان صدقه می‌دهند. اما یکی فقط همین ده هزار تومان را داشته، دیگری هزار تومان پول داشته است. حالا بگو کدام یک رشد معنوی بیشتری کرده؟ هر دو کارشان برای رضای خدا بوده، اما آن کسی که فقط ده هزار تومان داشته و همه‌اش را داده، تلاش بیشتری کرده.
در قرآن آمده: «لَیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی»؛ یعنی «برای انسان چیزی نیست جز حاصل تلاشش»

بعد ادامه می‌دهم: «دو نفر هستند که برای رضای خدا درس می‌خوانند. یکی فوق‌دیپلم می‌گیرد، یکی دیپلم. اما آن‌که فوق‌دیپلم گرفته، پدر و مادرش استاد دانشگاه‌اند، ساکن تهران‌اند، ضریب هوشی‌اش ۱۴۰ است و بهترین امکانات را داشته. آن‌که دیپلم گرفته، آی‌کیوی ۱۱۰ داشته، پدر و مادرش چوپان بوده‌اند، در روستا بزرگ شده و آنجا درس خوانده. به نظرت کدام‌یک رشد معنوی بیشتری کرده؟

پاسخ این است: آن‌که شرایط سخت‌تری داشته و تلاشی بیشتر کرده، رشد معنوی‌اش بیشتر است.»

دوباره مثال می‌زنم: «دو نفر برای رضای خدا دو ساعت ورزش می‌کنند. یکی بدن سالمی دارد و ورزش برایش راحت است. دیگری پوکی استخوان دارد، درد دارد، اما پزشک گفته ورزش برایت مفید است.

کدام‌یک رشد معنوی بیشتری داشته؟ آن‌که با درد ورزش کرده.

باز هم دو نفرند: هر دو برای رضای خدا دو ساعت سخنرانی می‌کنند. یکی برون‌گراست، راحت صحبت می‌کند. دیگری پنج ساعت قبل مطالب را مرور کرده، اضطراب اجتماعی دارد، صدایش کمی می‌لرزد. کدام‌یک رشد معنوی بیشتری کرده؟ آن‌که با وجود اضطراب اجتماعی ایستاده و سخنرانی کرده.»

سپس به نکته‌ای برمی‌گردم که می‌خواهم روشنش کنم: در قرآن آمده: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَیٰ شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَیٰ سَبِیلًا»؛ یعنی «خداوند آگاه‌تر است از اینکه چه کسی راه‌یافته‌تر است».

در اینجا لازم است به تفاوت میان جسم و روح اشاره کنم؛ چیزی که در این بین وجود دارد، «سایکولوژی» است، یعنی «دستگاه روان‌شناختی».

دستگاه روان‌شناختی ما از ساختار ژنتیکی، انتقال‌دهنده‌های عصبی (نوروترنسمیترها)، هورمون‌ها و تجربیات دوران کودکی تشکیل شده است. گاهی اوقات این دستگاه دچار اختلال می‌شود. در این صورت، فرد دچار اضطراب، افسردگی، وسواس، اختلال دوقطبی و سایر مشکلات روانی می‌شود.

توجه کنید: ما دو نوع اضطراب داریم:

* اضطراب معنوی و جسمی

۱. اضطراب معنوی؛ این نوع اضطراب ناشی از ضعف ایمان به خداست. در اینجا آیه‌ای داریم که می‌فرماید: «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ یعنی «آگاه باشید که با یاد خدا دل‌ها آرام می‌گیرد». راه‌حل این اضطراب، تقویت ایمان است.

۲. اما نوع دوم اضطراب، ناشی از اختلال در دستگاه روان‌شناختی است.

برای روشن شدن این موضوع، مثالی می‌زنم. تصور کنید در یک مهمانی، دو کودک دو ساله حضور دارند. یکی از آن‌ها مدام در آغوش مادرش است و حاضر نیست از او جدا شود. دیگری با جسارت از جایش بلند می‌شود، به سمت دیگر کودکان می‌رود و با آن‌ها بازی می‌کند. این دو کودک تفاوت دارند.

یا فرض کنید در دوران طلبگی یا دانشجویی، نیمه‌شب وارد اتاق می‌شوید. دو نفر از هم‌اتاقی‌ها خوابیده‌اند. فقط یک کیسه پلاستیکی را کمی حرکت می‌دهید، یکی از آن‌ها از خواب می‌پرد و دیگر خوابش نمی‌برد و حتی سردرد می‌گیرد. آن یکی اما اصلاً متوجه نمی‌شود و خوابش را ادامه می‌دهد. این‌ها نشان‌دهنده تفاوت در سیستم روان‌شناختی افراد است.

این تفاوت‌ها چگونه شکل می‌گیرند؟

از طریق ژنتیک. مثلاً اگر در خانواده‌تان – مادر، پدر، عمه، عمو، خاله – سابقه اضطراب وجود داشته باشد، احتمال بیشتری دارد که شما نیز زمینه ژنتیکی آن را به ارث ببرید. این انتخاب شما نبوده است، بلکه ساختاری است که منتقل شده.

برای توضیح بیشتر، ساختار یک سلول عصبی را برای مراجع می‌کشم و توضیح می‌دهم: ابتدا دندریت (شاخه‌های گیرنده پیام)، سپس جسم سلولی، بعد آکسون، و بعد سیناپس.

سیناپس محل اتصال دو نورون است، جایی که نوروترنسمیترها ترشح می‌شوند، مانند سروتونین. وقتی دستم را به یک لیوان چای می‌زنم، در یک‌دهم ثانیه پیام به مغز می‌رسد. این پیام ابتدا یک تحریک الکتریکی در سلول ایجاد می‌کند (مثلاً اختلاف ولتاژ منفی ۷۰ میلی‌ولت)، سپس به صورت شیمیایی بین سلول‌ها منتقل می‌شود.

این پیام از طریق سروتونین و دیگر انتقال‌دهنده‌ها تعدیل می‌شود، مانند کمک‌فنر. اگر سروتونین کمتر ترشح شود، فرد احساسات را شدیدتر تجربه می‌کند. مثلاً دمای ۴۰ درجه را ۷۰ درجه احساس می‌کند. این همان حساسیت روانی است.

برای کمک به درک بهتر، چند مثال از زندگی مراجع می‌خواهم تا نشان دهم او به دلیل این حساسیت بیشتر، متغیرها را شدیدتر تجربه می‌کند.

در مورد هورمون‌ها نیز چنین است. مثلاً کورتیزول که یکی از هورمون‌های استرسی است. گاهی افراد در کودکی بارها شنیده‌اند: «نرو، مراقب باش، تو نمی‌تونی، عرضه نداری». در مقابل، برخی دیگر مدام تشویق شده‌اند: «آفرین، تو می‌تونی، خیلی خوبه». این‌ها دو نوع نگاه درونی متفاوت را شکل می‌دهند.

و خبر خوش این است: مهارت‌هایی که در جلسات مشاوره تمرین می‌کنیم، می‌تواند روی این ساختارهای مغزی و انتقال‌دهنده‌ها اثر بگذارد.

* تأثر مستقیم مهارت های مشاوره بر روی ساختار مغزی افراد

برای روشن‌تر شدن موضوع، مثالی دیگر می‌زنم. فرض کنید شش ماه فقط با دست راست‌تان وزنه می‌زنید. بعد از شش ماه، وقتی جلوی آینه می‌روید، می‌بینید که فقط دست راست‌تان قوی‌تر شده.

همین‌طور است با مغز. در مغز ما مسیرهایی وجود دارد: مدار اضطراب، مدار آرامش، مدار نشاط. وقتی فقط اضطراب را تقویت کنیم، آن مسیر پررنگ‌تر می‌شود. اما اگر به آرامی روی مسیر آرامش کار کنیم، آن تقویت می‌شود و اضطراب کاهش می‌یابد.

حالا یک نکته مهم: آسیب‌پذیری روانی و استرس در دستگاه روان‌شناختی مانند پوکی استخوان است.

در مورد پوکی استخوان، دو نوع ثواب داریم: یکی تلاش برای درمان و دیگری انجام کارهای روزمره علی‌رغم سختی. در مورد وسواس هم همین‌طور است.

دو نوع ثواب قابل تصور است: یکی تلاش برای درمان، یعنی تمرین تکنیک‌هایی که در جلسات آموزش داده می‌شود، و دیگری تلاش برای ادامه زندگی روزمره.

یکی از چالش‌های بزرگ مراجعان وسواسی این است که زندگی‌شان را متوقف می‌کنند. می‌گویند: «آقا، اول باید وسواسم حل بشه، بعد ازدواج کنم، کار کنم، درس بخونم»؛ اما من به آن‌ها می‌گویم: «این تفکر، خودش باعث تقویت وسواس می‌شود.»

وسواس با خودش می‌گوید: «ببین من چقدر قدرت دارم که زندگی تو را متوقف کرده‌ام!»

* فرآیند درمان و معرفی ساختار کلی جلسات

در این بخش، به‌صورت اجمالی تکنیکی را معرفی می‌کنم که در روند درمان از آن بهره می‌گیریم و ما آن را «شانتیون‌درمانی» می‌نامیم. یکی از نکاتی که این روش را از سایر روش‌های درمانی متمایز می‌سازد، ویژگی‌های منحصر به‌فرد آن است که به آن اشاره خواهم کرد. ابتدا اجازه دهید ساختار کلی جلسه و منطق درمانی را توضیح بدهم.

زمانی که یک فکر منفی به ذهن مراجع خطور می‌کند، این فکر می‌تواند در یکی از دو دسته قرار بگیرد:

۱. فکر اختیاری همراه با لذت

۲. فکر غیراختیاری همراه با رنج

برای توضیح این تمایز، مثالی در جلسه درمان برای مراجع می‌زنم: به او می‌گویم فرض کن این گوشی که روی میز قرار دارد متعلق به توست.

فکری در ذهن من شکل می‌گیرد مبنی بر این‌که «این گوشی حدوداً بیست میلیون تومان قیمت دارد، اندرویدی است، با آن می‌توانم به اینترنت متصل شوم، چقدر خوب می‌شد اگر من این گوشی را داشته باشم».

این یک فکر اختیاری همراه با لذت است. هرچند ممکن است این فکر از نظر اخلاقی رذیله تلقی شود، اما به‌خودی‌خود گناه محسوب نمی‌شود. با این حال، می‌تواند زمینه‌ساز گناه شود.

در مقابل، نوع دوم فکری است که به‌صورت غیراختیاری و همراه با رنج در ذهن شکل می‌گیرد؛ مثلاً این‌که ناگهان به ذهنم خطور می‌کند: «نکند بخواهم گوشی مراجع را بردارم». اما بلافاصله ذهن من واکنش نشان می‌دهد: «نه، من طلبه‌ام، استاد دانشگاه‌ام، مشاورم، این فرد به من اعتماد کرده، او دوست من است. نباید چنین فکری را جدی بگیرم». من از این فکر متنفر می‌شوم و با خود می‌گویم «این چه فکر مزخرفی است!»

این نوع فکر، مصداق وسواس فکری است. وسواس فکری، فکری غیراختیاری و رنج‌آور است. اما نکته‌ی مهم این است که به میزانی که انسان در برابر چنین فکری صبر پیشه کند، به خداوند نزدیک‌تر می‌شود؛ درست مانند بیماری جسمی‌ای همچون پوکی استخوان.

وقتی انسان با چنین مشکلی صبورانه زندگی کند، خداوند صبر او را می‌بیند و او را به خود نزدیک‌تر می‌کند. البته تلاش برای درمان ضروری است، اما این بیماری مانع از فعالیت‌های روزمره نمی‌شود. انسان در مسیر زندگی حرکت می‌کند و نسبت به کسی که این مشکل را ندارد، می‌تواند رشد معنوی بیشتری پیدا کند.

مثالی دیگر می‌زنم: فرض کنید شما خودرو دارید و من ندارم. طبیعتاً انتظارات اطرافیان از شما بیشتر است. یا اگر من تنها با یک دست متولد شده باشم و بخواهم میزی را بلند کنم، دیگران به من کمک می‌کنند. در چنین حالتی، روز قیامت خداوند از من دلجویی خواهد کرد. چون شما دو دست داشتید و من یک دست.

حال اگر ساختار روان‌شناختی من طوری باشد که در برابر استرس آسیب‌پذیرتر باشم و مثلاً میزان ترشح سروتونین در بدن من پایین‌تر باشد، این مسئله بر تمامی ابعاد زندگی‌ام اثر می‌گذارد؛ از درس خواندن و کار کردن تا خوابیدن. در چنین شرایطی، من در مقایسه با افراد دیگر تحریک‌پذیری بیشتری دارم. اما خداوند عادل است و این تفاوت‌ها را در پاداش اخروی جبران خواهد کرد.

صادقانه می‌گویم که من شخصاً دوست ندارم جای کسی باشم که با اضطراب، استرس یا وسواس زندگی می‌کند. این مشکلات در تمام ابعاد زندگی انسان اثرگذارند و فشار زیادی به فرد وارد می‌کنند. اما در روز قیامت چه خواهد شد؟ وقتی آشکار شود که خداوند چه میزان پاداش برای تحمل این مشکلات در نظر گرفته است، دیگران آرزو می‌کنند که «کاش دو ساعت جای فلان فرد در دنیا بودیم تا چنین مشکلاتی را تجربه کنیم و گوشه‌ای از آن پاداش‌ها را به دست آوریم».

در اینجا ممکن است مراجع به‌درستی بپرسد: «پس آیا باید با وسواسم زندگی کنم؟» پاسخ می‌دهم: «نه، نکته اینجاست که یکی از مشکلات اصلی در اختلال وسواس، ترس از خودِ ترس است». این همان اضطراب ثانویه است؛ یعنی اضطرابی که بر اضطراب اولیه سوار می‌شود و آن را تشدید می‌کند. شما وقتی یک احساس منفی یا افکار خاصی را تجربه می‌کنید، از آن‌ها می‌ترسید، و همین ترس، اختلال را تغذیه و تقویت می‌کند. بنابراین من تلاش می‌کنم تا ترس ثانویه را از بین ببرم.

این تنها جلسه‌ی اول ماست. در ادامه‌ی مسیر، تکنیک‌های دیگری هم ارائه می‌شود. همان‌طور که در بیماری جسمی مانند پوکی استخوان، دو نوع رشد داریم (یکی عملکردی و یکی معنوی)، در اختلال وسواس نیز همین دو مسیر را طی می‌کنیم: هم تلاش در زندگی روزمره که به خاطر وسواس، دشوارتر می‌شود و ثواب بیشتری دارد؛ و هم تلاش برای درمان وسواس با تکنیک‌های متنوعی که در جلسات مختلف ارائه می‌شود.

زندگی زیر سایه دشمنِ آرامش؛ وسواس را چگونه درمان کنیم؟

* استفاده از تکنیکی پارادوکسیکال یا متناقض

یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد این روش درمانی، استفاده از تکنیکی پارادوکسیکال یا متناقض است؛ یعنی ما چرخه‌ی معیوب وسواس را با رفتاری غیرمنتظره مختل می‌کنیم.

برای مثال، مراجعه‌کننده‌ای داشتم که افکار جنسی درباره‌ی خواهر، مادر و اطرافیان به‌شدت او را آزار می‌داد، تا جایی که به مرز جنون نزدیک شده بود. این افکار حدود سه ساعت از زمان روزانه‌ی او را درگیر کرده بودند، اما با اجرای این تکنیک‌ها، در عرض یکی دو هفته، زمان درگیری‌اش با این افکار به کمتر از دو تا سه دقیقه در روز کاهش یافت.

این نکته بسیار مهم است که فرد بفهمد این افکار، غیراختیاری‌اند. به او آموزش می‌دهیم که با خداوند گفت‌وگو کند: «خدایا، تو می‌دانی که من این فکر را دوست ندارم. برای رضای تو صبر می‌کنم». و این صبر، در هر لحظه‌ای که فکر را تجربه می‌کند، برای او ثواب دارد.

در اینجا باید اشاره کنم که واژه‌ی «وسواس»، در لغت به معنای زمزمه‌ای آهسته و درگوشی است. در روان‌شناسی و متون دینی، این واژه مشترک‌اللفظ است، اما مفاهیم متفاوتی دارد. هر آیه یا روایتی را که فرد مطرح کند، برایش توضیح می‌دهم که مقصود آن چیست. وسواس از منظر روان‌شناسی منشأ شیطانی ندارد. آنچه از شیطان ناشی می‌شود، با «وسواس» در متون علمی متفاوت است.

شک و تردید اولیه، مسئله‌ای روان‌شناختی است. سپس دو مسیر داریم:

یا به‌سمت آرامش و پذیرش

یا به‌سمت درگیری و رنج.

دین تأکید دارد که «لا شکّ لکثیر الشک»، یعنی کسی که زیاد شک می‌کند، نباید به شک‌هایش ترتیب اثر دهد.

نکته‌ای بسیار مهم در جلسات درمانی این است که نباید جلسه را به فضایی برای اطمینان‌بخشی به مراجع تبدیل کرد. وسواس ذهن مُراجع را پر از پرسش‌های وسواسی می‌کند و اگر درمانگر بخواهد به همه‌ی این پرسش‌ها پاسخ دهد، در واقع در حال تغذیه‌ی وسواس است. درمانگر باید صرفاً به‌اندازه‌ی همان پرسش پاسخ دهد و سپس آموزش دهد که چگونه باید با شک زندگی کرد. مُراجع باید بتواند بپذیرد که شک همیشه وجود دارد و خودش را با این شک‌ها تطبیق دهد.

در درمان وسواس، روش‌های متعددی وجود دارند که توسط شواهد نظری و پژوهشی پشتیبانی می‌شوند. یکی از معتبرترین آن‌ها درمان مواجهه و جلوگیری از پاسخ (ERP) است. در این درمان، فرد با موقعیت اضطراب‌زا مواجه می‌شود اما اجازه نمی‌دهیم رفتار اطمینان‌بخش یا اجتنابی انجام دهد.

تحقیقات مؤلفه‌ای درمان‌های شناختی-رفتاری (CBT) نشان داده‌اند که بخش اعظم اثربخشی این درمان‌ها، ناشی از مولفه‌ی رفتاری است، نه شناختی. در بررسی‌های تحلیلی، میزان تأثیر تکنیک‌های رفتاری و شناختی به‌صورت مجزا ارزیابی شده و مشخص شده است که تکنیک‌های شناختی به‌تنهایی اثربخشی قابل‌توجهی ندارند.

یکی از مشکلات ERP این است که سطح اضطراب فرد به‌شدت بالا می‌رود و همین مسئله باعث می‌شود بسیاری از افراد، درمان را نیمه‌کاره رها کنند. به همین دلیل، ما در درمان خود، تنها به ERP اکتفا نمی‌کنیم و از درمان‌های مکمل برای تنظیم هیجان مانند «درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد»، «درمان ذهن‌آگاهی»، «درمان فراشناختی» و دیگر روش‌ها استفاده می‌کنیم.

ما این درمان‌ها را تحلیل کرده‌ایم: اهداف، تکنیک‌ها و مکانیسم‌های آن‌ها را بررسی کردیم و با استفاده از مشورت با متخصصان حوزه دین و روان‌شناسی، درمان‌هایی را انتخاب کردیم که قابلیت ادغام در یک درمان یکپارچه را داشته باشند. نهایتاً، آن‌ها را در قالب یک پروتکل ۱۵ جلسه‌ای ساختاربندی کردیم.

* جلسه‌ی اول؛ ایجاد انگیزه در مُراجع، جهت درمان وسواس

در جلسه‌ی اول، رابطه‌ی درمانی شکل می‌گیرد و به انگیزش مُراجع برای درمان وسواس پرداخته می‌شود؛ این‌که وسواس چه پیامدهایی در زندگی‌اش داشته و چگونه محدودش کرده است. توضیح داده می‌شود که وسواس مانند ببر گرسنه‌ای است که هرچه بیشتر به آن غذا دهید، بزرگ‌تر و قوی‌تر می‌شود. رفتارهای ایمنی‌بخش فقط آرامشی موقت ایجاد می‌کنند، اما در نهایت اضطراب عمیق‌تری به دنبال دارند.

نکته‌ی کلیدی دیگر، تقویت انگیزش مُراجع برای ادامه‌ی درمان است. اگر در جلسه‌ی اول، زمان و انرژی موردنیاز برای درمان به‌درستی با او مطرح نشود، در میانه‌ی مسیر درمان را رها خواهد کرد. چراکه درمان وسواس، به‌ویژه در روش مواجهه، نیازمند صرف انرژی قابل توجهی است و افراد معمولاً زمانی‌که کمی از شدت وسواس کاسته می‌شود، درمان را نیمه‌کاره رها می‌کنند. به همین دلیل، انگیزش قوی برای درمان، حیاتی است.

از مهم‌ترین عواملی که می‌تواند انگیزه‌ای قوی برای شروع درمان وسواس فراهم کند، این است که فرد درمان را نه‌تنها راهی برای کاهش علائم، بلکه فرصتی برای «تقرب به خداوند» معنا کند. وقتی بیمار درک کند که این درمان، او را به خدا نزدیک‌تر می‌کند، انگیزه‌اش چند برابر خواهد شد. اجازه بدهید این مسئله را با مثالی توضیح دهم.

فرض کنید هر دوی ما امروز تصمیم به گرفتن وضو گرفته‌ایم. من بدون هیچ تردیدی وضو می‌گیرم؛ اما شما، با وسواسی که تجربه می‌کنید، با فکری مواجه‌اید که می‌گوید «هنوز خشکی وجود دارد، دوباره آب بریز».

با این‌حال، آن فکر را تحمل می‌کنید و به همان یک بار وضو بسنده می‌کنید. در واقع شما، با وجود تردید و اضطرابی که دارید، وضو گرفته‌اید. این کار شما نزد خداوند ارزش بیشتری دارد، چراکه همراه با صبر، تحمل، و مقاومت در برابر وسوسه بوده است. این تفاوت ظریف اما بنیادین، مفهومی کلیدی در روند درمان محسوب می‌شود.

وقتی مُراجع متوجه می‌شود که شک و تردیدش صرفاً نشانه‌ای از بیماری است و نه کم‌اعتقادی یا بی‌ایمانی، و در عوض می‌تواند آن را به فرصتی برای بندگی و صبوری تبدیل کند، یک دگرگونی عمیق در نگرش او شکل می‌گیرد.

قبلاً تصور می‌کرد که «اگر یک بار دیگر آب نریزم، گناه کرده‌ام»، اما حالا می‌آموزد که «اگر صبر کنم و به همان وضوی اولیه اکتفا کنم، به خدا نزدیک‌تر می‌شوم». همین چرخش معنایی، تحولی عظیم در درون فرد ایجاد می‌کند.

* جلسه دوم درمان؛ ارزیابی احساس گناه در مُراجع

در جلسه دوم درمان، یکی از محورهای اصلی، ارزیابی احساس گناه در مُراجع است. اغلب مراجعان درگیر احساس گناهی شدید هستند. تصور می‌کنند اسراف در آب و وسواس‌شان از جانب شیطان است. این احساس گناه، اگر روشن و دقیق بررسی نشود، می‌تواند به‌راحتی چرخه‌ای از اضطراب و اجبار را ایجاد کند.

ما در این مرحله، با تفکیک روشن بین جسم و روح، دستگاه روان‌شناختی را تحلیل می‌کنیم.

همچنین بین افکار منفی «اختیاری» و «غیراختیاری» تمایز قائل می‌شویم. این تمایزات، همراه با مثال‌های ملموس، به مراجع کمک می‌کند تا بفهمد که وسواس، یک «اختلال روان‌شناختی» است، نه یک «اشکال اعتقادی» یا «نقص معنوی». از این‌رو، بیمار درمی‌یابد که نه‌تنها در حال ارتکاب گناه نیست، بلکه می‌تواند این مسیر را فرصتی برای تعالی معنوی تلقی کند.

درمانگر به او نشان می‌دهد که در طول شبانه‌روز، هر دوی ما کارهای مشابهی انجام می‌دهیم: خواب، غذا، مطالعه، ورزش و... اما او، به دلیل فشاری که از جانب وسواس تحمل می‌کند، تلاش مضاعفی برای انجام همان فعالیت‌ها دارد.

در واقع، گویی در حال انجام دادن همان تمرین‌ها، اما با وزنه‌ای بر پا است. همین تلاش بیشتر، منجر به رشد بیشتر معنوی می‌شود. یعنی اگر جسم ما در یک روز صرفاً یک روز رشد می‌کند، روح او ممکن است دو یا سه برابر رشد کند. این تعابیر مثبت، به‌جای القای مشکل و ناتوانی، حس «پیشرفت»، «ارزشمندی» و «تقرب» را در بیمار تقویت می‌کنند.

در فرایند درمان، باید فضای درمان را از احساسات منفی تهی و به احساسات مثبت، معنوی و الهی مجهز کنیم.

بیمار باید احساس کند که «فعال» است، نه «منفعل». مثلاً بگوید: «من با وجود این وزنه‌ی روانی، درس می‌خوانم، ظرف می‌شویم، با همسرم مهربانم». این دیدگاه فعال، باعث می‌شود که احساسات منفی نتوانند عملکرد فرد را مختل کنند و در نتیجه، سریع‌تر از آن احساسات منفی عبور می‌کند.

در این مسیر، باید نظام ارزشی بیمار را نیز به‌دقت بررسی کرد. به‌ویژه با استفاده از تکنیک «تناقض ارزشی» و تفکیک بین دو نوع شک و تردید: یکی شک و تردیدی که به خداوند نزدیک‌تر می‌کند و دیگری شک و تردیدی که از بی‌ایمانی سرچشمه می‌گیرد.

این تفکیک بسیار ضروری است. برخی مراجعان، با استناد به آیاتی نظیر «ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ» یا «وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ»، تصور می‌کنند که شک و تردیدشان آن‌ها را از خدا دور می‌کند. اما باید توضیح داده شود که شک و تردید روان‌شناختی با شک و تردید اعتقادی تفاوت دارد.

مثلاً کافران و منافقان، با قصد تمسخر و لجاجت، درباره معاد سؤال می‌کردند؛ آن‌ها از تردید خود لذت می‌بردند و قصد گمراه کردن دیگران را داشتند. اما فردی که با وسواس مواجه است، بیست سال است نماز می‌خواند، قرآن می‌خواند، اما ناگهان فکری به ذهنش خطور می‌کند که «نکند من ایمان ندارم؟».

این افکار، از جنس تردید روان‌شناختی هستند و نه اعتقادی. این توضیحات به کاهش احساس گناه و افزایش بینش مراجع کمک شایانی می‌کند.

* در وسواس فکری باید بین افکار اختیاری و غیر اختیاری تمایز قائل شد

نکته مهم دیگر این است که وسواس تنها در یک حوزه بروز نمی‌کند. ممکن است مُراجع شکایتش از وسواس در یک حیطه باشد، اما در بررسی دقیق‌تر، در حیطه‌های دیگر نیز وسواس‌هایی وجود داشته باشد.

برای مثال، کسی که به‌ظاهر فقط در حیطه مذهبی شک و تردید دارد، ممکن است در حیطه‌های دیگری مانند تمیزی، نظم، صدا یا حتی روابط بین‌فردی نیز علائم وسواسی داشته باشد. تشخیص این نکات، به تمایز بین «وسواس» و «دینداری» کمک می‌کند. در بسیاری از موارد، مُراجع با این بینش مواجه می‌شود که «آهان، من دچار وسواس هستم، نه اینکه ایمانم مشکل دارد».

در درمان وسواس فکری، درمان‌هایی مانند تنظیم هیجان، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) و ذهن‌آگاهی (Mindfulness) بررسی و تحلیل شده‌اند.

این درمان‌ها، با اهداف، تکنیک‌ها و مکانیزم‌های خاص خود، با بافت اسلامی ترکیب شده‌اند. به عنوان مثال، برخی از تمثیل‌ها در درمان ACT مانند «صفحه شطرنج ذهن» یا «مهره‌های افکار مثبت و منفی»، برای مخاطب مسلمان ممکن است کمتر قابل‌درک باشد. از این‌رو، باید این مفاهیم در قالب فرهنگی و معنوی اسلامی بازتولید شوند.

در درمان وسواس عملی، تمرکز اصلی بر تکنیک «مواجهه و جلوگیری از پاسخ» است. اما در اینجا هم، نیاز به تفسیر معنوی داریم. به بیمار توضیح داده می‌شود که نمازی که با شک و تردید خوانده می‌شود، نزد خداوند ارزش بیشتری دارد از نمازی که با آسودگی و بدون اضطراب خوانده می‌شود.

چنین ارزیابی معنوی مثبتی، چرخه معیوب اضطراب و اجبار را متوقف می‌سازد و در نتیجه، انگیزه‌ای قوی برای تمرین‌های درمانی ایجاد می‌شود.

در برخی از موارد خاص، مانند همراهی وسواس با اختلال دوقطبی یا افسردگی، باید ملاحظات درمانی ویژه‌ای در نظر گرفت.

برای مثال، در اختلال دوقطبی، نیاز است انرژی روانی بیمار به مسیرهای هدفمند هدایت شود. نمونه‌هایی از این مسیرها می‌تواند راه‌اندازی یک شرکت، انجام پروژه‌ای شخصی یا فعالیت‌های خلاقانه باشد. تجربه بالینی نشان داده که وقتی انرژی فرد به‌درستی جهت‌دهی شود، از شدت وسواس کاسته می‌شود.

در موارد همراهی با افسردگی، اگر سطح افسردگی بالا باشد، تمرکز اولیه درمان باید بر بهبود خلق باشد؛ زیرا در غیر این‌صورت، فرد توانایی و انرژی لازم برای اجرای تکنیک‌های مواجهه و جلوگیری از پاسخ را نخواهد داشت.

در نهایت، در وسواس فکری نیز باید بین افکار اختیاری و غیر اختیاری تمایز قائل شد. این تمایزات و جزئیات بیشتر درمان، به‌طور دقیق در کتاب مطرح شده است و با مطالعه آن، مسیرهای دقیق‌تری برای مداخله و درمان قابل ترسیم خواهد بود.

زندگی زیر سایه دشمنِ آرامش؛ وسواس را چگونه درمان کنیم؟

سؤالات مخاطبین:

سؤال اول:

* با توجه به توضیحاتی که شما در مورد درمان ارائه کردید، به نظر می‌رسد این مدل درمان بیشتر برای مراجعینی مناسب است که زمینه مذهبی دارند.

مثلاً در سؤال‌ها مشخص است که مراجعه‌کننده‌ای که طلبه باشد، می‌تواند ارتباط بهتری با این مباحث برقرار کند.

حالا سؤال من این است که آیا این درمان برای مراجعینی که مذهبی نیستند هم اجرا شده؟ و آیا برای آن‌ها هم اثربخش بوده یا خیر؟

پاسخ کارشناس:

یکی از نکات بسیار مهم در حوزه مشاوره، اهمیت رابطه درمانی است. رابطه درمانی باید مبتنی بر همدلی، تخصص، و اقتدار حرفه‌ای باشد. علاوه بر آن، درمان سه بُعد دارد:

شناختی

عاطفی

و معنوی.

این سه بُعد باید متناسب با ویژگی‌ها و شرایط مراجعه‌کننده طراحی و اجرا شوند.

تفاوت اصلی ما با منابع آنلاین چیست؟ تمام تکنیک‌های درمانی را می‌توان در اینترنت پیدا کرد؛ اما آنچه مشاوره را متمایز می‌سازد، «هنر همراه شدن با مراجعه‌کننده» است؛ گام‌به‌گام، متناسب با نیاز او.

طبیعتاً وقتی مراجعه‌کننده از نظر معنوی ضعیف‌تر است، بُعد معنوی درمان را کاهش می‌دهیم و بیشتر روی تکنیک‌های رفتاری مانند ERP و تمرین‌های شناختی متمرکز می‌شویم. در عین حال، بُعد معنوی را به‌صورت قطره‌چکانی، تدریجی و بسیار ملایم وارد روند درمان می‌کنیم.

تجربه نشان داده است که این روند به‌مرور موجب می‌شود حتی مراجعینی که در ابتدا نماز نمی‌خوانند، در ادامه نمازخوان شوند—و مهم‌تر از همه، این انتخاب، انتخاب خودِ آن‌ها است.

درمانگر باید همچون اصلاح‌گر باورها عمل کند. همان‌طور که در بازسازی شناختی، افکار منفی و غیرمنطقی را در کنار افکار مثبت به مراجعه‌کننده عرضه می‌کنید و او را در مسیر «انتخاب مسئولانه» قرار می‌دهید، در اینجا نیز جهان‌بینی معنوی را به‌عنوان یک دیدگاه مثبت و انعطاف‌پذیر معرفی می‌کنید که کمک می‌کند فرد حال بهتر و پذیرش بیشتری نسبت به مسائل زندگی‌اش—مانند مشکلات اقتصادی، جسمی یا زناشویی—پیدا کند.

هوش معنوی ابزار بسیار کارآمدی است؛ اما مهم‌ترین نکته این است که این ابزار در زمان مناسب، مکان مناسب، و به شیوه‌ای متناسب با مخاطب استفاده شود. اگر این ملاحظات رعایت شوند، موفقیت در درمان ممکن است.

برای مثال، اگر مراجع بعد مذهبی ضعیفی دارد ولی دچار وسواس فکری است، بهتر است اولویت درمان را به شناختی‌سازی افکار بدهید. یا اگر وسواس عملی دارد، روی اصلاح رفتار تمرکز شود.

همچنین با اشاره‌هایی فرهنگی یا اجتماعی، به مراجعه‌کننده کمک می‌شود بفهمد که مشکل او منحصر به فرد نیست و «تقصیر شخصی» او نیست. این در نهایت منجر به کاهش احساس گناه و خودسرزنش‌گری خواهد شد.

نکته مهم دیگر این است که باید میان «فرد» و «دستگاه روان‌شناختی او» تمایز قائل شویم. حتی فردی که مذهبی نیست و احساس بی‌ارزشی، ناامیدی یا ناتوانی دارد، زمانی که این احساسات به‌عنوان بخشی از عملکرد دستگاه روان‌شناختی‌اش شناخته شود و از هویت شخصی‌اش جدا گردد، راحت‌تر با آن کنار می‌آید و بهتر در مسیر درمان قدم برمی‌دارد.

سؤال دوم:

* آیا ورود شما به بحث‌های معنوی باعث افزایش خشم در برخی از مراجعین نمی‌شود؟ ممکن است مراجعه‌کننده‌ای بگوید مشکلات من ناشی از باورهای مذهبی‌ام است یا مثلاً بگوید اگر دین نداشتم شاید راحت‌تر زندگی می‌کردم. در چنین شرایطی، این نوع درمان چه کاربردی دارد؟

پاسخ کارشناس:

در اینجا اصول و فنون مشاوره بسیار حیاتی هستند. درمانگر باید این اصول را به‌خوبی بداند و اجرا کند. فرض کنید مراجع شما از ظلمی که در محل کار بر او روا شده، ناراحت است.

اگر در همان ابتدا به او بگویید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَن...» (بدی را با نیکی پاسخ بده)، با این‌که مضمون آیه درست است، اما زمان و لحن ارائه‌اش نامناسب است و خشم مراجعه را تشدید می‌کند.

در چنین مواردی، لازم است ابتدا همدلی عاطفی صورت بگیرد، سپس اجازه داده شود که تخلیه هیجانی به‌درستی انجام شود. پس از آن، به‌مرور، گزینه‌های مختلف برای مواجهه با مسئله بررسی شوند. مثلاً هدف مراجعه‌کننده، برقراری عدالت در محیط کار است. در این صورت، با او بررسی می‌کنیم که چه روش‌هایی برای دستیابی به این هدف وجود دارد، مثلاً گفت‌وگوی سازنده با مدیر یا پیگیری قانونی.

به‌طور کلی، اگر مراجعه‌کننده خشم یا ناراحتی دارد، باید این پرسش را مطرح کرد: آیا رابطه درمانی به اندازه کافی شکل گرفته؟ آیا تخلیه هیجانی کامل انجام شده؟ تا این مراحل انجام نشده، ادغام ابعاد معنوی در درمان مؤثر نخواهد بود.

برخی درمانگران که بُعد مذهبی در کارشان قوی است، گاهی نسبت به بُعد عاطفی درمان بی‌توجه‌اند یا برای سرعت دادن به فرایند درمان، عجله می‌کنند. تجربه نشان داده است اگر تخلیه هیجانی به‌درستی انجام شود، ادغام آموزه‌های معنوی در زمان مناسب، اثربخش خواهد بود.

سؤال سوم:

* شما در حین صحبت‌ها به تکنیک‌های هیجانی در درمان اشاره کردید. تفاوت این تکنیک‌ها با تکنیک‌های شناختی رفتاری در چیست؟ آیا می‌توانید بیشتر توضیح دهید.

پاسخ کارشناس:

در درمان شناختی رفتاری (CBT)، معمولاً با یک موقعیت فعال‌کننده (Activating Event) سر و کار داریم، که یک باور (Belief) خاص را فعال می‌کند و منجر به پیامد احساسی یا رفتاری (Consequence) می‌شود.

مثلاً اگر بگوییم: «همسرم دیر آمد، من عصبانی شدم»، در تحلیل شناختی می‌پرسیم: این پیامد ناشی از چه باوری بوده؟ شاید باور پشت آن این بوده که «وقتی همسرم دیر می‌کند، یعنی برای من ارزشی قائل نیست.» حالا این باور می‌تواند نوعی فاجعه‌سازی یا ذهن‌خوانی باشد. در درمان شناختی، این باورها شناسایی و اصلاح می‌شوند.

اما در درمان تنظیم هیجان، مثل ACT (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد)، ما به‌جای اصلاح باور، سعی داریم فرد را از افکار و احساساتش جدا کنیم. یعنی اگر فردی احساس منفی دارد، نمی‌گوییم: این فکر را تحلیل کن یا رد کن؛ بلکه می‌گوییم: چهار کار را انجام نده:

سرکوب نکن

فرار نکن

ریشه‌یابی نکن

بررسی پیامد نکن.

در عوض، این فکر را صرفاً مشاهده کن. به او آموزش می‌دهیم که این «فکر»، صرفاً یک پدیده ذهنی است و «خودِ او» نیست. درست مانند اینکه در اطرافمان میز و صندلی وجود دارد، و اگر گوشه‌ای از صندلی شکسته باشد، ما هنوز می‌توانیم آن را ببینیم، بشناسیم، و از آن جدا شویم.

زمانی که فرد یاد می‌گیرد بین خودش و افکار و احساساتش تفکیک قائل شود، سیکل معیوبی که باعث اضطراب یا خودسرزنشی می‌شود، متوقف می‌گردد.

در درمان معنوی، ما حتی یک بُعد مثبت نیز به این تجربه می‌دهیم؛ یعنی این احساسات منفی می‌توانند فرصتی برای تقرب به خداوند تلقی شوند.

این در نهایت منجر به پذیرش وضعیت درونی، و مهم‌تر از آن، مدیریت رفتار در مسیر ارزش‌های فردی می‌شود—ارزش‌هایی مثل علم، خانواده، سلامت، معنویت، و اجتماع.

به‌عنوان مثال، اگر فردی حالش خوب نیست و افکار منفی ذهنش را پر کرده، به او نمی‌گوییم فکر نکن یا احساس نداشته باش، بلکه می‌گوییم: احساس کن، اما در کنار آن یک رفتار مثبت انجام بده. مثل مرتب کردن اتاق، ابراز محبت به همسر، یا مطالعه یک کتاب.

همین عمل‌گرایی، شروع مسیر بهبود است. در ابتدا ممکن است سخت باشد، اما به‌مرور، حال فرد بهتر خواهد شد.

برای دانلود صوت جلسه اینجا را کلیک کنید

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha